شمع من می سوزی و
من نفهمیدم
چون سوختنت بهر امان است
آتشت داغ ترین آتش هاست
آتشت شیرین است
آتش تو برای دل من شیرین است
دل خود چی
می سوزد و کس خبر ندارد زدلت
دوختی لب خود را
تا سوز دلت نیاید به برون
دل تو خورشید است
میدهد نور
تا شود روشن شب تارم
می دهد گرما
تا نگیرد دستم ترگ
مشو خاموش ای شمع
مشو خاموش