داستان در مورد مرد کوه نورد مغروریه که هیچ کس و هیچ چیزی رو جز خودش قبول نداشت. حتی اعتقادی هم به خدا نداشت...
یه روز تصمیم میگیره بلند ترین قله دنیا رو تک و تنها فتح کنه ... راه میفته .. خیلی خوب پیش میرفته ... چندین روز از کوه پیماییش میگذره .. یه شب وقتی تخمین میزنه میبینه فاصله چندانی با قله نداره .. تصمیم میگیره تو تاریکی شب و سرما به راهش ادامه بده ... و تا صبح صبر نمیکنه ... همینطوری که داشته بالا میرفته ، پاش لیز میخوره و از اون بالا پرت میشه ، چند دقیقه همینطوری داشته سقوط میکرده که یک دفعه طنابی که دور کمرش بوده سفت میشه و اون ما بین زمین و آسمان و در تاریکی شب و اون سرما معلق میمونه .... چند لحظه سکوت ..... فکری به ذهن کوهنورد میرسه ...
- خدااااا .. اگه واقعا وجود داری و خدایی هست .. منو نجات بده
- .............
- شنیدم همه وقتی مشکلی دارند .. تو براشون برطرف میکنی ... اگه واقعا هستی و وجود داری .. منو نجات بده .. قول میدم از اگه نجاتم بدی از این به بعد بهت ایمان بیارم و از بنده های مومنت بشم ...
بعد چند لحظه صدایی در کوه پیچید..
- اگر الان به من ایمان نداشته باشی نمیتونم نجاتت بدم .. باید اول ایمان بیاری
- ایمان دارم... نجاتم بده... بهت ایمان آوردم ...
- پس طنابی که ازش آویزونی رو پاره کن ..
- چی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ............... چرا حرف الکی میزنی؟ اگه پاره اش کنم که حتما میمیرم .....
- این تنها راه نجات تو هست ... اگه به من ایمان داری و میخواهی نجات پیدا کنی .. طناب رو پاره کن
- پاره نمیکنم .. صبر میکنم تا صبح که امداد گرا برسن و منو پیدا کنند
..............
صبح روز بعد . امداد گران جسد یخ زده مردی که از طنابی آویزان بود را پیدا کردند ... که اون مرد با زمین فقط 1 متر فاصله داشت .......................
5:10 عصر
ایمان کوهنورد
بدست مهدی فرهادپور در دسته
5:6 عصر
امتحان خدا
بدست مهدی فرهادپور در دسته
چنانچه هسته باید نخست در دل خاک بشکافد تا راز دلش در آفتاب عریان شود. شما نیز باید رنج «شکافتن» را تجربه کنید تا به «شکفتن» در رسید.
«جبران خلیل جبران»
آهنگری بود که با وجود رنج های متعدد و بیماری اش عمیقاً به خدا عشق می ورزید. روزی یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت از او پرسید: «تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند دوست داشته باشی؟»
آهنگر سر به زیر آورد و گفت:«وقتی که می خواهم وسیله ای آهنی بسازم یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم. سپس آن را روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواهم درآید. اگر به صورت دلخواهم درآمد می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود اگر نه آن را کنار می گذارم. همین موضوع باعث شده است که همیشه به درگاه خداوند دعا کنم که خدایا! مرا در کوره های رنج قرار ده اما کنار نگذار!»
5:4 عصر
رحمت خدا
بدست مهدی فرهادپور در دسته
روزی عارفی ندایی از غیب شنید ..................
که ای اهل دل........................
آیا میخواهی آنچه از درون تو میدانیم ، بر مردم آشکار کنیم تا بفهمند که تو آنقدرها هم که نشان میدهی زاهد و عارف نیستی ؟؟؟؟؟
و عارف پاسخ داد :
آیا تو میخواهی که من به مردم بگویم که حد و اندازه بخشش و رحمت تو چقدر است تا آنها بی پروا از خشم تو و با اتکا به رحمت بی انتهایت ، به هر کاری که دوست دارند ، دست بزنند ؟؟؟؟
مجددا همان ندای غیبی به گوش رسید که گفت :
بسیار خب عارف ،................تسلیـــــم !!!!
نه تو چنین کاری بکن و نه من چنان کاری را انجام میدهم .......................
او معنای رحیم را میدانست
4:57 عصر
خواب
بدست مهدی فرهادپور در دسته
روزی مردی خواب عجیبی دید.
دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند. هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دیدکه سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند. مرد از فرشته ای پرسید: شما چکار می کنید؟ فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد، گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم.
مرد کمی جلوتر رفت. باز تعدادی از فرشتگـــان را دید که کاغذهـایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند.
مرد پرسید: شماها چکار می کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت: اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم.
مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است. با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟
فرشته جواب داد: اینجا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند.
مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟
فرشته پاسخ داد: بسیار ساده، فقط کافیست بگویند: خدایا شکر
4:51 عصر
روش مثبت
بدست مهدی فرهادپور در دسته
پدر: دوست دارم با دختری به انتخاب من ازدواج کنی
پسر: نه من دوست دارم همسرم را خودم انتخاب کنم
پدر: اما دختر مورد نظر من ، دختر بیل گیتس است
پسر: آهان اگر اینطور است ، قبول است
پدر به نزد بیل گیتس می رود و می گوید:
پدر: برای دخترت شوهری سراغ دارم
بیل گیتس: اما برای دختر من هنوز خیلی زود است که ازدواج کند
پدر: اما این مرد جوان قائم مقام مدیرعامل بانک جهانی است
بیل گیتس: اوه، که اینطور! در این صورت قبول است
بالاخره پدر به دیدار مدیرعامل بانک جهانی می رود
پدر: مرد جوانی برای سمت قائم مقام مدیرعامل سراغ دارم
مدیرعامل: اما من به اندازه کافی معاون دارم!
پدر: اما این مرد جوان داماد بیل گیتس است!
مدیرعامل: اوه، اگر اینطور است، باشد
و معامله به این ترتیب انجام می شود
نتیجه اخلاقی: حتی اگر چیزی نداشته باشید باز هم می توانید
چیزهایی بدست آورید. اما باید روش مثبتی برگزینید
4:48 عصر
لوچ
بدست مهدی فرهادپور در دسته
دهقان پیر با ناله می گفت: ارباب! آخر درد من که یکی دوتا نیست، با وجود اینهمه بدبختی نمی دانم دیگر خدا چرا با من لج کرده و چشم تنها دخترم را چپ آفریده ؟! دخترم همه چیز را دوتا می بیند! ارباب گفت: بدبخت! چهل سال است نان مرا زهرمار می کنی! مگر کور بودی، ندیدی که چشم دختر من هم چپ است؟! دهقان گفت: چرا ارباب دیده ام.. اما.. چیزی که هست، دختر شما این همه خوشبختی شما را دوتا می بیند..ولی دختر من این همه بدبختی را… نوشته از کارو
4:36 عصر
فقر
بدست مهدی فرهادپور در دسته
روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند چقدر فقیر هستند. آنها یک روز و یک شب را در خانه محقر یک روستایی به سر بردند.
در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: «نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟»
پسر پاسخ داد: «عالی بود پدر!»
پدر پرسید: «آیا به زندگی آنها توجه کردی؟»
پسر پاسخ داد: «فکر می کنم!»
پدر پرسید: «چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟»
پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت: «فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا. ما در حیاطمان فانوسهای تزئینی داریم و آنها ستارگان را دارند. حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آنها بی انتهاست!»
در پایان حرفهای پسر، زبان مرد بند آمده بود. پسر اضافه کرد: «متشکرم پدر که به من نشان دادی ما واقعا چقدر فقیر هستیم!»
4:30 عصر
دوستی
بدست مهدی فرهادپور در دسته
دو دوست در بیابان همسفر بودند. در طول راه با هم دعوا کردند. یکی به دیگری سیلی زد. دوستی که صورتش به شدت درد گرفته بود بدون هیچ حرفی روی شن نوشت: « امروز بهترین دوستم مرا سیلی زد».
آنها به راهشان ادامه دادند تا به چشمه ای رسیدند و تصمیم گرفتند حمام کنند.
ناگهان دوست سیلی خورده به حال غرق شدن افتاد. اما دوستش او را نجات داد.
او بر روی سنگ نوشت:« امروز بهترین دوستم زندگیم را نجات داد .»
دوستی که او را سیلی زده و نجات داده بود پرسید:« چرا وقتی سیلی ات زدم ،بر روی شن و حالا بر روی سنگ نوشتی ؟» دوستش پاسخ داد :«وقتی دوستی تو را ناراحت می کند باید آن را بر روی شن بنویسی تا بادهای بخشش آن را پاک کند. ولی وقتی به تو خوبی می کند باید آن را روی سنگ حک کنی تا هیچ بادی آن را پاک نکند.»
4:28 عصر
نیاز
بدست مهدی فرهادپور در دسته
لوئیز رفدفن ، زنی بود با لباسهای کهنه و مندرس ، و نگاهی مغموم . وارد خواربار فروشی محله شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خواروبار به او بدهد. به نرمی گفت شوهرش بیمار است و نمیتواند کار کند و شش بچهشان بی غذا ماندهاند.
جان لانگ هاوس، صاحب مغازه، با بیاعتنایی محلش نگذاشت و با حالت بدی خواست او را بیرون کند.
زن نیازمند در حالی که اصرار میکرد گفت: «آقا شما را به خدا به محض اینکه بتوانم پولتان را میآورم .»
جان گفت نسیه نمیدهد. مشتری دیگری که کنار پیشخوان ایستاده بود و گفت و گوی آن دو را میشنید به مغازه دار گفت : «ببین این خانم چه میخواهد خرید این خانم با من .»
خواربار فروش گفت: لازم نیست خودم میدهم لیست خریدت کو ؟
لوئیز گفت : اینجاست.
- « لیستات را بگذار روی ترازو به اندازه ی وزنش هر چه خواستی ببر . » !!
لوئیز با خجالت یک لحظه مکث کرد، از کیفش تکه کاغذی درآورد و چیزی رویش نوشت و آن را روی کفه ترازو گذاشت. همه با تعجب دیدند کفه ی ترازو پایین رفت.
خواربارفروش باورش نمیشد.
مشتری از سر رضایت خندید.
مغازه دار با ناباوری شروع به گذاشتن جنس در کفه ی دیگر ترازو کرد کفه ی ترازو برابر نشد، آن قدر چیز گذاشت تا کفهها برابر شدند.
در این وقت ، خواربار فروش با تعجب و دلخوری تکه کاغذ را برداشت ببیند روی آن چه نوشته است.
کاغذ لیست خرید نبود ، دعای زن بود که نوشته بود :
« ای خدای عزیزم تو از نیاز من با خبری، خودت آن را برآورده کن »
درباره
وضعیت من در یاهــو
مهدی فرهادپور
باهوش عاشق سکوت
آرشیو یادداشتها
یادداشتهای آرشیو نشده
پیوندها
-
یا صاحب الزمان (عج)
یا امیر المومنین روحی فداک
عاشق آسمونی
لنگه کفش
آبیار
فرزانگان امیدوار
###@جزین@###
همنشین
سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
پایگاه اطلاع رسانی آخرالزمان و منتظران ظهور
جمله های طلایی و مطالب گوناگون
به سوی آینده
هلال خونین
ان سالهای دوست داشتنی
هو اللطیف
افســـــــــــونگــــر
بندیر
مهندسی مکانیک ( حرارت و سیالات)-محی الدین اله دادی
سکوت ابدی
SIAH POOSH
سیب خیال
آخرین روز دنیا
حنا، دختری با مقنعه
هنر و ادبیات
رقصی میان میدان مین
.:: رایحه ::.
فانوسهای خاموش
فریاد بی صدا
****شهرستان بجنورد****
نظرعشق
بی سر و سامان
آقاشیر
بازی موبایل،بازی جاوا،بازی سیمبین،دانلود بازی موبایل های جدید
web4life
عشق در کائنات
سروش دل
کـــــلام نـــو
BABI 1992
اسلام چیست؟
سفیر دوستی
یادداشتها و برداشتها
تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر
معیار عدل
.: شهر عشق :.
بوی سیب
طریق یار
وب سایت روستای چشام (Chesham.ir)
مستانه
فقط عشقو لانه ها وارید شوند
منطقه آزاد
شهدایاران حقیقی مهدی
گــــــــــروه باستــــــــانشنــــاسی
صدای شهید
ایهاالناس بدانید گدای حسنم
بچه های خدایی
شبستان
دل شکسته
برادران شهید هاشمی
خدا، یه کاری کن ...
نور
نسیم یاران
این وبلاگ هک شد و اطلاعات آن ظرف 72 ساعت آینده حذف خواهد گردید
ترانه ی زندگیم (Loyal)
Manna
●◌♥DELTANGI♥◌●
عطش
اواز قطره
جیغ بنفش در ساعت 25
تکیه بر باد
خاکم سوادکوه
جایی برای خنده وشادی و تفریح
گروه اینترنتی جرقه داتکو
نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
خورشید آل یاسین
شاه تور
بشکاف
سالار نیوز خسروشهر
خط سوم
پاتوق دخترهاوپسرها
..:: تــــــــــــــه دیگ ::..
دُرُخـــــــــــــــــــــــش
رهاتر از پرنده
کان ذن ریو کاراته دو ایلخچی
ژئوماتیک
اهلبیت (ع)،کشتی نجات ما...
نوری چایی_بیجار
سایه های خیال
دسته سومی ها
پرواز تا اوج
دکترمحمدحسین احمدزاده
جهادی
عشق تابینهایت
آسمانی ها
وبلاگ مرزداران عشق * ایران *
تجربه های مربی کوچک
صل الله علی الباکین علی الحسین
***رویا***
دلنوشته های یه عاشق!
انصار الحسین (ع)
*ایستگـــــــــــــــــــــــــــاه انـــــــــــــــــــــرژی*
از فرش تا عرش
انتظار نور
برو بچه های ارزشی
سرزمین جالب و دیدنی...!!!
فاو
جامع ترین وبلاگ خبری
مقاله های تربیتی
عزیز دل
من 1 شاپرکم که تو یه غروب سوزان و بی بارون اما تو بارون زاده شدم
آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام
مذهب عشق
vagte raftan
ناکام دات کام
پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان
حفاظ
خـــــستــــــــــــه امـــــــــــــــــ
شاد بودن و شاد زیستن
محمد شادانی
احساس ابری
حرف های نگفته دلهای شکسته بارانی از غم
دیدبان اینترنتی
روان شناسی کودک
فقط من برای تو
داود ملکزاده خاصلویی
شش گوشه
بنام خدا وسلام
عکس میخوای کلیک کن
شهد
مطالب پایه ی ششم دبستان
*مظلومیت اهل البیت(علیهم السلام)*
*غدیر چشمه هیشه جاری*
بسوی ظهور
دنبال عدالت
ناگفته های آبجی کوچیکه
موجودات زنده
solatilili
آهــــــــــــــــــــاوران
دیوونه بازی
اخبار روز ایران وجهان
پایگاه شهید کریم مینا سرشت
بچه های کوچه خاطره
امیدزهرا omidezahra
آزاد راه
ESPERANCE
هامون و تفتان
صبح دیگری در راه است ....
09357004336
حرف های قشنگ
در انتظار ققنوس
شناخت اراء و افکار ضالّه
در حریم اهل بیت(ع)
نکته هایی از قرآن
شیعه مذهب برتر Shia is super relegion
یالان دنیا
سه ثانیه سکوت
شهدا شرمنده ایم
درجست وجوی حقیقت
هزاره
داستان نویس
دهاتی
جویبار لحظه ها
وبلاگ بچه مکتبی های با صفا
قلب خـــــــــــــــــــــــــــاکی
جک و طنز و خنده
رویای شبانه
کشکول
fazestan
دل نوشته های من
حاج آقا مسئلةٌ
انا مجنون الحسین
سرزمین انتظار
رویای زیبا ...
حســرت پـــرواز
طیفکان
تو را من چشم در راهم
تنها
کشتی کج
او خواهد آمد
...
ادبی ، هنری
سرگرمی
مهدی یاران
من و عشقم
محلّه
یکی بود هنوزهم هست
صدفی برای مروارید
غریب مادر
کاش قلبها در چهره بود
دنیای بی وفا
خبرهای داغ داغ
تنها ترین
ماه شمالی
حـــقـیــقـت کده
عشق صورتی
راه آسمان کجاست؟
پادشاه خوبی ها
حروفهای زیبای انگلیسی
عشق طلاست
هیئت ابوالفضلی شهرک شهدا.*میبد*یزد
فریاد بیصدا
...((آسمون ریسمون))
آخرین منجی
خانه اطلاعات
wanted
تســــــنیم چشمهای در بهشت
دیدار...
دکتر علی حاجی ستوده
***تبلیغات اگاهی است *****
من هیچم
پرنسس خشگله عکس دانلود نرم افزار و بازی narmafzar gam aks
دخترعموپسرعمو
آســــــمــونـــی بــاش
حدائق ذات بهجة
دوست تو
بی تاب
سوارکاری
اردبیل شهری برای همه
● باد صبا ●
نیار یعنی آرزو
مطالب جالب و بازی
«بازتاب اخبار روز ، تحلیل وتفسیر اخبار » اخبار بدون محدودیت سبز
عاشق تنها
سینا
گوگل
شادی(زمزمه های دلتنگی)
گل رز وحشی تنها
کلبه تنهائی شکیب
عشق من و تو
مدیریت موفق
جهان در انتظار توست...
دوست تنها
سیب سرخ انتظار
سکوتِ عشق...
تفریحی
دیار محبت
عروسک
کارگاه درب و پنجره یوپی وی سی محمدی
خدا_قرآن _اهل بیت