سفارش تبلیغ
صبا ویژن

90/2/14
12:20 عصر

شقایق

بدست مهدی فرهادپور در دسته

  

n,

شقایق گفت: با خنده نه بیمارم، نه تبدارم اگر سرخم چنان آتش، حدیث دیگری دارم:

 گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی

 یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود و صحرا در عطش می سوخت

 تمام غنچه ها تشنه و من بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت

 ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته

 و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود ز آنچه زیر لب می گفت :

 شنیدم سخت شیدا بود نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش افتاده بود

 اما طبیبان گفته بودندش اگر یک شاخه گل آرد ازآن نوعی که من بودم

 بگیرند ریشه اش را و بسوزانند شود مرهم برای دلبرش آندم شفا یابد

 چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را بسی صحرای سوزان را

  به دنبال گلش بوده و یک دم هم نیاسود که افتاد چشم او ناگه به روی من

 بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من به آسانی مرا با ریشه از خاکم جداکرد

  و به ره افتاد و او می رفت و من در دست او بودم و او هرلحظه سر را رو به بالاها تشکر از خدا می کرد

 پس از چندی هوا چون کوره آتش زمین می سوخت  و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت

 به لب هایی که تاول داشت گفت:اما چه باید کرد؟ در این صحرا که آبی نیست به جانم هیچ تابی نیست

 اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من برای دلبرم هرگز دوایی نیست و از این گل که جایی نیست ؛

خودش هم تشنه بود اما!! نمی فهمید حالش را چنان می رفت و من در دست او بودم و حالا من تمام هست او بودم

 دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟ نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو ؟

 و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت که ناگه روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر اوکم شد

 دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد- آنگه مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت

 نشست و سینه را با سنگ خارایی زهم بشکافت ،اما ! آه

 صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد زمین و آسمان را پشت و رو می کرد

 و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد ،نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را

 به من می داد و بر لب های او فریاد بمان ای گل که تو تاج سرم هستی دوای دلبرم هستی

 بمان ای گل و من ماندم نشان عشق و شیدایی و با این رنگ و زیبایی

   

و نام من شقایق شد گل همیشه عاشق شد


90/1/28
1:56 عصر

یوزپلنگ ایرانی

بدست مهدی فرهادپور در دسته

d,c

نسل‌ یوزپلنگ‌ آسیایی‌ در تنها زیستگاهش‌ ایران‌‌ در حال‌ انفراض‌ است‌‌ خبر جدیدی‌ نیست‌‌ اما این‌ خبر در ایران‌ به‌ جز تعدادی‌ علاقمند به‌ محیط زیست‌‌ واکنشی‌ را در مردم‌ برنیانگیخته‌ است‌‌.واژه یوزپلنگ یکی از واژه های اصیل ایرانی است که از ترکیب دو کله یوز و پلنگ حاصل شده است. یوز بُن مضارع مصدر یوزیدن به معنای " جَستن، جهیدن و طلب کردن" بوده و از این رو یوزپلنگ، به معنای پلنگی است که به دنبال شکار خود گشته و آن را با جستن و دنبال کردن می گیرد.درگذشته این جانور را پلنگ شکاری می‌نامیدند که به سبب شباهت زیاد آن به پلنگ و روش شکار منحصر به فرد آن بوده است. ایرانیان باستان این جانور را بیشتر با نام "یوز" می شناخته‌اند و کمتر کلمه "یوزپلنگ" را برای آن بکار می‌بردند. همچنین به این جانور به خصوص در زمان تولگی "هَوْبَر" هم گفته می‌شده است.برای این جانور زییا در زبانهای مختلف نامهای گوناگونی به کار رفته است. در زبان عربی یوز را "فهد" می‌نامند درحالیکه در افغانستان به آن "تازی پرنگ" (فارسی دری) و "تازی پلنگ" (پشتو) گفته می‌شود.در پاکستان نیز در زبان براهوئی به آن "یوز" گفته می‌شود. در گویش سواحیلی نیز که در شرق آفریقا رایج است نام "دوما" را برای این جانور بکار می‌برند. یوزپلنگ در زبان انگلیسی "چیتا Cheetah" گفته می‌شود که ریشه سانسکریتی داشته و از هندوستان بدست آمده است. امروزه در سرتاسر دنیا این جانور را با نام انگلیسی آن‌می شناسند. در جهان‌ دو گونه‌ یوزپلنگ‌ وجود دارد که‌ یکی‌ گونه‌ آسیایی‌ و دیگری‌ گونه‌ افریقایی‌ است.‌‌ گونه‌ افریقایی‌ یوزپلنگ‌‌ در شمال‌ این‌ قاره‌ پهناور منقرض‌ شده‌ و فقط محدود به‌ جنوب‌ این‌ قاره‌ شده‌ است‌ که‌ البته‌ با برنامه‌های‌ مناسب‌ حفاظتی‌ در حال‌ حاضر از نظر جمعیتی‌ در وضعیت‌ مناسبی‌ است‌‌.اما یوز آسیایی‌ که‌ زمانی گستره‌ وسیعی‌ از غرب‌ این‌ قاره‌ از سوریه‌ و عربستان‌ گرفته‌ تا هندوستان‌ و ترکمنستان‌ پراکنده‌ بود از ‌20‌ سال‌ پیش‌‌ جز در ایران منقرض‌ شده‌ است‌‌.مثلا این‌ گونه‌ در عراق‌ از ‌1929‌‌ کویت‌ ‌1942‌‌ هند ‌1947‌‌ قزاقستان‌ ‌1970‌‌ پاکستان‌ ‌1972‌‌ ترکمنستان‌ ‌1973‌‌ عربستان‌ ‌1973‌‌ و عمان‌ ‌1977‌ منقرض‌ شده‌ است‌‌ .در حال‌ حاضر یوپلنگ‌ آسیایی‌ فقط به‌ کشور ایران‌ که‌ ‌40‌ سال‌ پیش‌ برنامه‌ حفاظتی‌ خود را برای‌ نگهداری‌ نسل‌ این‌ حیوان‌ آغاز و از ‌20‌ سال‌ پیش‌ تشدید کرد‌ محدود می‌شود‌ به‌ همین‌ دلیل‌ است‌ که‌ امروزه‌ به‌ یوز آسیایی‌‌ یوز ایرانی‌‌ نیز گفته‌ می‌شود‌. 

 

مشخصات‌ یوزپلنگ‌ آسیایی‌ :

 

مشخصات‌ ظاهری:

یوزپلنگ‌ از خانواده‌ گربه‌ سانان‌ به‌ شمار می‌آ‌ید و به‌ دلیل‌ داشتن‌ دست‌ و‌ پاهای‌ بلند‌ بدنی‌ باریک‌ و کشیده‌ و سینه‌های‌ فراخ‌ تا حدودی‌ شبیه‌ سگ‌ تازی‌ است‌ ولی‌ برخلاف‌ سگ‌ سانان‌ سر کوچک‌ و گردن‌ و پوزه‌های‌ کوتاه‌ و گوش‌هایی‌ کوچک‌ و گرد دارد‌. 

به‌ طور کلی‌ می‌توان‌ آن‌ را به‌ سگی‌ با کله‌ گربه‌‌ تشبیه کرد‌. رنگ‌ پشت‌ زرد کم‌ رنگ‌ تا زرد متمایل‌ به‌ قرمز و زیر بدن‌ سفید است‌. بسیاری‌ از مردم‌ یوز را با پلنگ‌ اشتباه‌ می‌گیرند‌ اما تفاوت‌ بارز این‌ دو حیوان‌ در شکل‌ خال‌هایشان‌ است‌‌ در یوز خال‌ها توپر و گرد است‌‌ در حالی‌ که‌خال‌های‌ پلنگ‌ درشت‌ و توخالی‌ و گل‌ مانند است. وجود نوار سیاه‌ رنگی‌ که‌ از گوشه‌ داخلی‌ چشم‌های‌ یوز‌ به‌ موازات‌ بینی‌‌ تا گوشه‌ لبها امتداد یافته‌ و به خط اشک‌‌ معروف‌ است‌ نیز از مشخصات‌ بارز یوز است. چشمان‌ یوز در بالای‌ کاسه‌ سر قرار دارد.‌ طول‌ سر و بدن‌ یوزپلنگ‌ بالغ‌ از ‌112‌ تا ‌137‌ سانتی‌ متر‌ طول‌ دم‌ ‌64‌ تا ‌86‌ سانتی‌ متر و بلندی‌ شانه‌هایش‌ ‌71‌ تا ‌84‌ سانتی‌ متر است‌ و وزن‌ حیوان‌ به‌ ‌34‌ تا ‌54‌ کیلوگرم‌ می‌رسد. جنس‌ نر یوز‌ اندکی‌ بزرگتر از جنس‌ ماده‌ است‌‌. 

ویژگی‌ رفتاری‌: 

برخورداری‌ از ستون‌ فقرات‌ انعطاف‌ پذیر‌، کبد و قلب‌ بزرگ‌،‌ سوراخ‌ بینی‌ گشاد‌، ظرفیت‌ بالای‌ ریه،‌‌ بدنی‌ عضلانی‌ و باریک‌‌ یوزپلنگ‌ را تیز‌روترین‌ شکارچی‌ جهان‌ ساخته‌ است. آنها قادرند با سرعتی‌ معادل‌ ‌110‌ کیلومتر بر ساعت‌ بدوند.

یوزپلنگ‌ نظم‌ اجتماعی‌ منحصر به‌ فردی‌ دارد. در ایران‌ مطالعاتی‌ درباره یوزپلنگ‌ صورت‌ نگرفته‌ است‌؛‌ اما مطالعات‌ انجام‌ شده‌ در افریقا نشان‌ مییدهد که‌ یوزپلنگ‌ ماده‌ به‌ استثنای‌ زمان‌ مراقبت‌ از توله‌ها به‌ تنهایی‌ زندگی‌ می‌کند و یوزپلنگ‌ نر در مراقبت‌ از بچه‌ها نقشی‌ بر عهده‌ ندارد.

توله‌هابه‌ مدت‌ ‌18‌ ماه‌ در کنار مادرشان‌ می‌مانند و طی‌ این‌ دوره‌ که‌ اهمیت‌ بالایی‌ در زندگی‌ توله‌ها دارد‌ چگونگی‌ شکار و گزیر از گزند شکارچیان‌ دیگر مانند پلنگ‌‌ کفتار و گرگ‌ را می‌آموزند‌ در ‌18‌ ماهگی‌ توله‌ها از مادر جدا می‌شوند‌ از این‌ پس‌ ممکن‌ است‌ توله‌ها با هم‌ شیران‌ خود حتی‌ تا ‌6‌ ماه‌ دیگر به‌ سر برند‌ در دو سالگی‌ هم‌ شیران‌ ماده‌ بقیه‌ را ترک‌ می‌کنند و نرهای‌ جوان‌ با هم‌ می‌مانند‌ در واقع نرها به‌ تنهایی‌ یا همراه‌ برادران‌ خونی‌ خود زندگی‌ می‌کنند اما ماده‌ها به‌ جز زمان‌ بچه‌داری‌‌ تنها زندگی‌ می‌کنند.برخی‌ از این‌ گروه‌ها برای‌ خود حوزه‌ای‌ تعیین‌ می‌کنند تا یوزپلنگ‌ ماده‌ را برای‌ جفت‌گیری‌ جلب‌ کنند‌ این‌ حوزه‌ها اغلب‌ در جاهایی‌ است‌ که‌ در آن‌ طعمه‌ و آب‌ کافی‌ وجود داشته‌ باشد‌ در فصل‌ جفت‌گیری‌ هر نر برای‌ خود قلمروی‌ را انتخاب‌ می‌کند‌. در این‌ فصل‌ نزاع‌های‌ خشنی‌ میان‌ نرهای‌ گروه‌ در دفاع‌ از حد و مرز قلمروشان‌ صورت‌ می‌گیرد‌.یوزپلنگ‌ها معمولا صبح‌ زود یا غروب‌ به‌ شکار می‌روند‌ پس‌ از انتخاب‌ طعمه‌‌ که‌ معمولا حیوانات‌ ضعیف‌تر هستند؛ به‌ صورت‌ غیر محسوس‌ به آنها نزدیک‌ شده‌ و پس‌ از رسیدن‌ به‌ فاصله‌ حدود ‌10‌ تا ‌30‌ متر حمله‌ انفجاری‌ خود را شروع می‌کنند‌ پس‌ از به‌ زمین‌ انداختن‌ طعمه‌ گلوی‌ او را با دندانهایش‌ فشارمی‌دهد تا خفه‌ شود. ‌تعقیب‌ طعمه‌ معمولا ‌20‌ ثانیه‌ و به‌ ندرت‌ بیش‌ از یک‌ دقیقه‌ به‌ طول‌ می‌انجامد و در این‌ زمان‌ بیش‌ از ‌500‌ متر شکارش‌ را دنبال نمی‌کند.‌ قریب‌ به‌ نیمی‌ از تعقیبها موفقیت‌ امیزند‌ گاهی‌ اوقات‌ شکارچیان‌ دیگر نظیر گرگ‌ طعمه‌ او را از چنگش‌ بیرون‌ می‌آ‌ورند‌. یوزپلنگ‌ مانند پلنگ‌ قادر به‌ پنهان‌ کردن‌ طعمه‌اش‌ از دسترس‌ سایر گوشتخواران‌ نیست‌ به‌ همین‌ دلیل‌ بعد از خوردن‌ یک‌ وعده‌ غذا در بیشتر اوقات‌ باقیمانده‌ را از دست‌ می‌دهد‌.

تولید مثل‌:

بلوغی‌ جنسی‌ در حدود ‌20‌ ماهگی‌ رخ‌ می‌دهد.‌ زمان‌ بارداری‌ ‌95‌ روز و تعداد توله‌ها ‌1‌ تا ‌6‌ و معمولا ‌4‌ تا ‌5‌ عدد است.‌‌ توله‌ها در هنگام‌ تولد حدود ‌300‌ گرم‌ وزن‌ و ‌30‌ سانتی‌ متر طول‌ دارند‌. رنگ‌ آنها خاکستری‌ تیره‌ است‌ و موهای‌ بلندی‌ بر پشتشان‌ دارند.‌این‌ موها باعث‌ استتار توله‌ها در میان بوته‌زارهای‌ خشک‌ و پنهان‌ نگاهداشتن‌ آنها از دید شکارچیان‌ دیگر است‌ . بچه‌ها به‌ دلیل‌ جمع شدن‌ ناخنها تا شش‌ ماهگی‌‌ قادرند از درخت‌ بالا بروند‌.

تغذیه‌:

یوزپلنگ‌ در ایران‌ عمدتا از جبیر،‌ آهو،‌ قوچ‌ ، میش‌‌، کل‌ و بز و خرگوش‌ وحشی‌ تغذیه‌ می‌کند‌.

زیستگاه‌های‌ یوزپلنگ‌ و آمار آن‌ در ایران‌:

یوزپلنگ‌ در دشتهای‌ باز و تپه‌ ماهورهای‌ واقع در مناطق‌ استپی‌ و بیابانی‌ و نیمه‌ کویری‌ و زیستگاه‌های‌ باز دیگری‌ که‌ طعمه‌ در آن وجود داشته‌ باشد‌ دیده‌ می‌شود‌. زیستگاه‌‌ عمده‌ یوزپلنگ‌ در ایران‌ دشت‌ کویر است‌ که‌ بخش‌هایی‌ از استان‌ کرمان‌‌، خراسان،‌‌ سمنان‌،‌ یزد،‌ تهران‌ و اصفهان‌ را در بر می‌گیرد‌. اکنون‌ این ناحیه‌ وسیع استپی‌ و بیابانی‌ به‌ آخرین‌ پناهگاه‌ یوز آسیایی‌ مبدل‌ شده‌ است‌‌.

سابق‌ بر این‌ ‌بین‌ سالهای‌ ‌46‌ تا ‌‌57‌ گزارش‌هایی‌ از تهران‌ ‌به‌ خصوص‌ پارک‌ ملی‌ کویر مرکزی‌‌‌ سمنان‌ ‌توران‌‌ خوش‌ ییلاق‌ و مناطق‌ اطراف‌‌‌ خراسان‌ ،‌منطقه‌ میاندشت‌ و اطراف‌ طبس‌‌‌ یزد، ‌منطقه‌ کالمند‌، مناطق‌ اطراف‌ بافق‌‌ مهریز،‌ تفت‌ و شهر یزد‌‌، اصفهان،‌ ‌منطقه‌ موته‌ و کلاه‌ قاضی‌‌‌ فارس‌، ‌پناهگاه‌ حیات‌ وحش‌ بهرام‌ گور‌‌ کرمان‌، ‌منطقه‌ خبر و روچون‌‌‌ مازندان‌ ،‌پارک‌ ملی‌ گلستان،‌‌‌ هرمزگان‌ ‌اطراف‌ حاجی‌ آباد‌ و گزارشهای‌ غیر مکتوبی‌ از سیستان‌ ‌اطراف‌ هامون‌ صابری‌‌ و بلوچستان‌، ‌بمپور‌ و حتی‌ نفت‌ شهر در استان‌ کرمانشاه‌ مبنی‌ بر مشاهده‌ یوز وجود داشته‌ است‌‌.اما این‌ روزها در ‌5‌ منطقه‌ مرکزی‌ کشور که‌ احتمالا ‌80‌ درصد یوزهای‌ آسیایی را در خود دارد‌ مشاهده‌ این‌ گونه‌ گزارش‌ شده‌ است‌‌.


89/7/28
9:15 صبح

بیچاره دخترا

بدست مهدی فرهادپور در دسته

بیچاره دخترا ...!


 بیچاره دخترا اگه خوشگل باشن می گن عجب جیگریه! اگه زشت باشن می گن کی اینو می گیره!


اگه تپل باشن می گن چه چیزیه! اگه لاغر باشن می گن چه مردنیه!


 اگه مودبانه حرف بزنن می گن چه لفظ قلم حرف می زنه! اگه رک و راست باشن می گن چه بی حیاست!


اگه یه خورده فکر کنن می گن چقدر ناز می کنه! اگه سری جواب بدن می گن منتظر بود!


اگه تند راه برن می گن داره می ره سر قرار! اگه آروم راه برن می گن اومده بیرون دور بزنه ول بگرده!


 اگه با تلفن کارتی حرف بزنن می گن با دوست پسرشه!


 اگه خواستگارو رد کنه می گن یکی رو زیر سر داره!


 اگه حرف شوهرو پیش بکشه می گن سر و گوشش می جنبه !


 اگه به خودش برسه می گن دلش شوهر می خواد می خواد جلب توجه کنه !


 اگه............چکار کنه بمیره خوبه؟


89/7/28
9:1 صبح

چطور مجرد باشید و خوشبخت زندگی کنید؟

بدست مهدی فرهادپور در دسته


خواندنیها: چطور مجرد باشید و خوشبخت زندگی کنید؟
شاید برای شما هم عجیب بوده که چطور برخی افراد با اینکه
 
هستند و سنّی از آنها گذشته است، سرحال و خوشحال
زندگی می کنند؟ آیا از این می ترسید که اگر ازدواج نکنید،
 
چطور دوران پیری و باقی عمر خود را تنهای تنها سر کنید؟ آیا از
 
اینکه همراهی ندارید نگرانید؟ با خواندن این مقاله یاد میگیرد که
 
چطور می توانید مجرد، اما خوشبخت زندگی کنید!
[YazdDownload.com]

 


اصول لازم

 

ذهن و بدنی سالم، زندگی سالم، سرگرمی و تفریح، خواندن کتاب،

 عضویت در موسسات دلخواه و دوستان، گل و گیاه، حیوانات اهلی( البته اگر دوست دارید)

 

گام اول:

 

هوشیاری


 

هوشیاری یکی از لازمه های اصلی برای توانایی تفکّر شما تا آخر عمر است.

اینکه خوشحالی را درک کنید. خودتان را دوست داشته باشید. بعضی مردم به اشتباه

 

فکر می کنند که اگر کسی خود را دوست داشته باشد، عملی ناشایست و خودپسندانه است،

در حالی که هرکسی اوّل باید خود را دوست داشته باشید تا قادر به

 

دوست داشتن دیگری باشد! وقتی به خود اهمیّت دهید، به افکار، روش زندگی و دید وسیع خود نیز اهمیّت می دهید.

 با دوست داشتن خود، قادر به احترام به

 

دیگران نیز هستید و در مقابل، اطرافیان نیز از این انرژی مثبت شما بهره خواهند برد.

دیگران از دیدن خوشبختی و لبهای خندان شما، آرزو دارند که رویه و افکار شما

 

را پیش بگیرند تا مثل شما شاد باشند. شما از آن چه که هستید

با همان توانایی ها خدا را شکر می کنید و راضی هستید. با لبخند و روحیّه ای که دارید، هیچ غمی

 

توان نفوذ در شما را نخواهد داشت. همواره فردی جالب و رهبر

در بین مردم و دوستانتان هستید. با جسم و روحی سالم و با نشاط، قادر خواهید بود قوی تر و

 

طولانی تر زندگی کنید. در این صورت می توانید در طول ادامه ی زندگی،

 بدون ایجاد مشکلی، نه تنها برای خود، بلکه برای دیگران نیز مفید باشید.

 

2-گام دوّم :


 

زندگی سالم

 

در قدم اوّل با یک برنامه غذایی کامل و سالم، سرشار از ویتامین ها،

 سبزیجات و میوه، بدنی سالم و قوی خواهید داشت. حدّاقل روزانه با نیم ساعت پیاده روی یا

 

ورزش، سلامت خود را حفظ کنید. با این رویه تا آخر عمر خود، خندان و پرانرژی هستید.

 

 

گام سوم:

 

سرگرمی

 

سرگرمی های مورد علاقه خود را بیابید و فراهم کنید. نقاشی و طراحی،

ورزش، پیاده روی با موسیقی در پارک یا با صدای آب حوض ها، ... برای یادگیری خیلی

 

مهارتها مثل، شنا و ..هیچ وقت دیرنیست. در مقابل به تقویت ذهن و روح خود نیز بپردازید.

 

 

گام چهارم:


 

کتابخوانی

 

با ثبت نام و حضور در کتابخانه، ساعات بیشتری را به مطالعه کتابهای جدید و

 مورد علاقتان بپردازید، شاید الآن با خود بگویید:"من هیچ علاقه ای به کتابخوانی ندارم"،

 

در حالی که خواندن کتاب نه تنها یک تفریح با هزینه ای بسیار کم است بلکه

 به تقویت ذهن و حافظه ی شما نیز کمک خواهد کرد. در حین مطالعه از افکار و استرس

 

ها به دور هستید.

 

 گام پنجم:

 

عضویت

 

با ثبت نام در کلاسهای متنوع، از جمله، تقویت حافظه، جسم و ارتباط با خدا،

 یا کلوپ های زنان یا مردها، دوستان بیشتری پیدا می کنید و با هم صحبتی و رفت و آمد

 

با آنها سرگرم می شوید. در بحث ها و کلاسهای فلسفی شرکت کنید و

با تمرینهایی در خانه، وجود خود را از افکارمنفی تهی کنید.

 

گام ششم:

 

نظافت و خانه داری

 

با منزلی تمیز و آراسته، همواره از محیط زندگی خود لذّت می برید. خانه را

از عطری که همیشه دوست دارید، معطّر کنید. برخی در منزل از شمع های عطری روشن

 

می کنند، البته این کار خیلی مورد تایید روانشناسان نیست، امّا خوب، این

نیز راهیست برای رسیدن به آرامش. از کاشت گیاهان و گلهای مورد علاقه خود که ترجیحاً

 

استفاده ی خوراکی نیز برای شما دارد، غافل نشوید.

 

گام هفتم :

 

نگهداری حیوانات اهلی( البته اگر دوست دارید یا محیط منزل اجازه ی آن را می دهد)

 

اگر واقعاً علاقه دارید، با تزیین و تدارک وسایل لازم برای نگهداری حیوانات دلخواه خود،

 محیطی جدید، جالب و دوست داشتنی را برای خود فراهم می آورید. نگهداری

 

حیوانات اهلی به نوعی حکم یک بچه را دارد، چرا که باید دائماً به آن رسیدگی

و حتّی آنها را تربیت کنید. به مرور زمان آنقدر به آنها وابسته می شوید که می بینید

 

چطور با محبّت و وجودشان، تنهایی خود را پر کرده اید.

 

گام هشتم:

پادشاهی!


 

با انجام مراحل فوق، خواهید دید که مجرد بودن، آنقدرها هم سخت و غیر قابل

تحمّل نیست، با عشق به خود، تقویت ذهن و جسم و نزدیکی به خداوند، سفر، دیدن

 

فیلم های مورد علاقه، بازیهای دلخواه مثل شطرنج و پازل، ، معطر کردن خانه و پاکیزگی و... پادشاهی کنید و از تنهایی خود لذّت ببرید.

 

نکات لازم

 

1-     با دوستان نزدیک خود همواره در ارتباط باشید حتّی تلفنی.

2-     با انجام تمرینهای تقویت ذهن، مدیتشن و دعا و نیایش، به آرامش می رسید.

3-     پیاده روی در روزهای مورد علاقه ( بارانی یا آفتابی) را فراموش نکنید.

4-     در انجام اقدامات فوق و مراحل آن به خود فشار نیاورید.

5-     سعی کنید از خوردن بیش از حدّ تنقلات مضرّ( چیس، پفک، شیرینی های و چربی ها)

 خودداری کنید تا همواره سالم باشید. این تنها یک عادت است، می توانید با آن کنار بیایید

 

6    تنها خود شما هستید که می  توانید، زندگی را به کام خود شیرین کنید!

زندگی زیبا

88/10/3
1:52 عصر

شاخه گل خشکیده

بدست مهدی فرهادپور در دسته


قد بالای 180، وزن متناسب ، زیبا ، جذاب و ...

این شرایط و خیلی از موارد نظیر آنها ، توقعات من برای انتخاب همسر آینده ام بودند.

توقعاتی که بی کم و کاست همه ی آنها را حق مسلم خودم میدانستم .

چرا که خودم هم از زیبائی چیزی کم نداشتم و میخواستم به اصطلاح همسر آینده ام لا اقل از لحاظ ظاهری همپایه خودم باشد .

تصویری خیالی از آن مرد رویاهایم در گوشه ای از ذهنم حک کرده بودم ، همچون عکسی همه جا همراهم بود .

تا اینکه دیدار محسن ، برادر مرجان – یکی از دوستان صمیمی ام به تصویر خیالم جان داد و آن را از قاب ذهنم بیرون کشید.

از این بهتر نمیشد. محسن همانی بود که میخواستم ( البته با کمی اغماض!) ولی خودش بود . همان قدر زیبا ،

با وقار ، قد بلند ، با شخصیت و ...
در همان نگاه اول چنان مجذوبش شدم که انگار سالها عاشقش بوده ام و وقتی فردای آن روز مرجان قصه ی دلدادگی محسن به من را تعریف کرد ، فهمیدم که این عشق یکطرفه نیست.

وای که آن روز ها چقدر دنیا زیباتر شده بود . رویاهایم به حقیقت پیوسته بود و دنیای واقعی در نظرم خیال انگیز مینمود.

به اندازه یی که گاهی وقت ها میترسیدم نکند همه ی اینها خواب باشد .

اما محسن از من مشتاق تر بود و به قدری در وصال مان عجله داشت که میخواست قبل از رفتن به سربازی به خواستگاری ام بیاید و با هم نامزد بشویم.

ولی پدرم با این تعجیل مخالفت کرد و موضوع به بعد از اتمام دوران خدمت محسن موکول شد.

محسن که به سربازی رفت ، پیوندمان محکم تر شد . چرا که داغ دوری ، آتش عشق را در وجودمان شعله ورتر کرده بود و اگر قبل از آن هفته یی یک بار با هم تماس داشتیم ، حالا هر روز محسن به من تلفن میکرد و مرتب برایم نامه مینوشت.

هر بار که به مرخصی می آمد آن قدر برایم سوغاتی می آورد که حتی مرجان هم حسودی اش میشد !

اما درست زمانی که چند روزی به پایان خدمت محسن نمانده بود و من از نزدیکی وصال مان در پوست خود نمیگنجیدم ، ناگهان حادثه یی ناگوار همه چیز را به هم ریخت .

<< انفجار یک مین باز مانده از جنگ منجر به قطع یکی از پاهای محسن شد >>

این خبر تلخ را مرجان برایم آورد همان کسی که اولین بار پیام آور عشق محسن بود .

باورم نمیشد روزهای خوشی ام به این زودی به پایان رسیده باشند .چقدر زود آشیان آرزوهایم ویران شده بود و از همه مهمتر سوالاتی بود که مرا در برزخی وحشتناک گرفتار کرده بود . آیا من از شنیدن خبر معلولیت محسن برای خودش ناراحت بودم یا اینکه . . .

آیا محسن معلول ، هنوز هم میتوانست مرد رویاهایم باشد ؟ آیا او هنوز هم در حد و اندازه های من بود ؟!

من که آن قدر ظاهر زیبای شوهر آینده ام برایم اهمیت داشت .

محسن را که آوردند هنوز پاسخ سوالاتم را نیافته بودم و با خودم در کشمکش بودم .

برای همین تا مدتها به ملاقاتش نرفتم تا اینکه مرجان به سراغم آمد .

آن روز مرجان در میان اشک و آه ، از بی وفایی من نالید و از غم محسن گفت . از اینکه او بیشتر از معلولیتش ، ناراحت این است که چرا من ، به ملاقاتش نرفته ام .

مرجان از عشق محسن گفت از اینکه با وجود بی وفائی من ، هنوز هم دیوانه وار دوستم دارد و از هر کسی که به ملاقاتش می رود سراغم را میگیرد.

هنگام خداحافظی ، مرجان بسته یی کادو پیچی شده جلویم گرفت و گفت:

این آخرین هدیه یی است که محسن قبل از مجروحیتش برایت تهیه کرده بود . دقیقا نمیدونم توش چیه اما هر چی هست ، محسن برای تهیه ی اون ، به منطقه ی مین گذاری شده رفته بود و . . . این هم که می بینی روی کادوش خون ریخته ، برای اینه که موقع زخمی شدن ، کادو دستش بوده و به خاطر علاقه ی به تو ، حاضر نشده بود اون رو از خودش دور کنه .

بعد نامه یی به من داد و گفت :

این نامه رو محسن امروز برای تو نوشت و گفت که بهت بگم : (( نامه و هدیه رو با هم باز کنی ))

مرجان رفت و ساعت ها آن کادوی خونین در دستم بود و مثل یک مجسمه به آن خیره مانده بودم .

اما جرات باز کردنش را نداشتم .

خون خشکیده ی روی آن بر سرم فریاد میزد و عشق محسن را به رخم میکشید و به طرز فکر پوچم ، میخندید.

مدتی بعد یک روز که از دانشگاه بر میگشتم وقتی به مقابل خانه مان رسیدم ، طنین صدای آشنائی که از پشت سرم می آمد ، سر جایم میخکوبم کرد .

_ سلام مژگان . . .

خودش بود . محسن ، اما من جرات دیدنش را نداشتم .

مخصوصا حالا که با بی وفائی به ملاقاتش نرفته بودم .

چطور میتوانستم به صورتش نگاه کنم !

مدتی به همین منوال گذشت تا اینکه دوباره صدایم کرد

و این بار شنیدن صدایش لرزه بر اندامم انداخت .

_ منم محسن ، نمی خوای جواب سلامم رو بدی ؟

در حالی که به نفس نفس افتاده بودم بدون اینکه به طرفش برگردم گفتم

_ س . . . . سلام . . .

_ چرا صدات میلرزه ؟ چرا بر نمی گردی ! نکنه یکی از پاهای تو هم قطع شده که نمیتونی این کار رو بکنی ؟

یا اینکه نکنه اونقدر از چشات افتادم که حتی نمی خواهی نگاهم کنی ! . . .

این حرفها مثل پتک روی سرم فرود می آمدند . طوری که به زور خودم را سر پا نگه داشته بودم .

حرفهایش که تمام شد . مدتی به سکوت گذشت و من هنوز پشت به او داشتم .

تا وقتی که از چلق و چلق عصایش فهمیدم که دارد میرود .

آرام به طرفش برگشتم و او را دیدم ، با یک پا و دو عصای زیر بغلی . . . کمی به رفتنش نگاه کردم ، ناگهان به طرفم برگشت و نگاهمان به هم گره خود .

وای ! که چقدر دوست داشتم زمین دهان باز میکرد و مرا می بلعید تا مجبور نباشم آن نگاه سنگین را تحمل کنم .

نگاهی که کم مانده بود ستون فقراتم را بشکند !

چرایش را نمیدانم . اما انگار محکوم به تحمل آن شرایط شده بودم که حتی نمیتوانستم چشمهایم را ببندم .

مدتی گذشت تا اینکه محسن لبخندی زد و رفت . . .

حس عجیبی از لبخند محسن برخاسته بود . سوار بر امواج نوری ، به دورن چشمهایم رخنه کرد و از آنجا در قلبم پیچید و همچون خون ، از طریق رگهایم به همه جای بدنم سرایت کرد .

داخل خانه که شدم با قدمهای لرزان ، هر طور که بود خودم را به اتاقم رساندم و روی تختم ولو شدم . تمام بدنم خیس عرق شده بود . دستهایم می لرزید و چشمهایم سیاهی میرفت . اما قلبم . . .

قلبم با تپش میگفت که این بار او میخواهد به مغزم یاری برساند و آن در حل معمائی که از حلش عاجز بودم کمک کند .

بله ، من هنوز محسن را دوست داشتم و هنوز خانه ی قلبم از گرمای محبتش لبریز بود که چنین با دیدن محسن ، به تپش افتاده بود و بی قراری میکرد.

ناخودآگاه به سراغ کادو رفتم و آن را گشودم . داخل آن چیزی نبود غیر از یک شاخه گلی خشکیده که بوی عشق میداد .

به یاد نامه ی محسن افتادم و آن را هم گشودم . (( سلام مژگان ، میدانم الان که داری نامه را میخوانی من از چشمت افتاده ام ، اما دوست دارم چیز هائی در مورد آن شاخه گل خشکیده برایت بنویسم . تا بدانی زمانی که زیبائی آن گل مرا به هوس انداخت تا آن را برایت بچینم ، میدانستم گل در منطقه خطرناکی روییده ، اما چون تو را خیلی دوست داشتم و میخواستم قشنگترین چیز ها برای تو باشد . جلو رفتم و . . .

بعد از مجروحیتم که تو به ملاقاتم نیامدی ، فکر کردم از دست دادن یک پا ، ارزش کندن آن گل را نداشته .

اما حالا که درام این نامه را می نویسم به این نتیجه رسیده ام که من با دیدن آن گل ، نه فقط به خاطر تو ، که درواقع به خاطر عشق خطر کردم و جلو رفتم ، عشق ارزش از دست دادن جان را دارد ، چه برسد به یک پا و …

گریه امانم نداد تا بقیه ی نامه را بخوانم . اما همین چند جمله محسن کافی بود ، تا به تفاوت درک عشق ، بین خودم و محسن پی ببرم و بفهمم که مقام عشق در نظر او چقدر والا است و در نظر من چقدر پست .

چند روزی گذشت تا اینکه بر شرمم فایق آمدم . به ملاقات محسن رفتم و گفتم که ارزش عشق او برای من آن قدر زیاد است که از دست دادن یک پایش در برابر آن چیزی نیست و از او خواستم که مرا ببخشد.



اکنون سالها است که محسن مرا بخشیده و ما درکنار یکدیگر زندگی شیرینی را تجربه میکنیم.

ما ، هنوز آن کادوی خونین و آن شاخه گل خشکیده را به نشانه ی عشق مان نگه داشته ایم.


88/10/3
1:50 عصر

داستان

بدست مهدی فرهادپور در دسته

یک روز یک زن و مرد ماشینشون با هم تصادف ناجوری میکنه .
بطوریکه ماشین هردو شون بشدت آسیب میبینه .
ولی هردوشون بطرز معجزه آسایی جون سالم بدر می برن.
وقتی که هردو از ماشینشون که حالا تبدیل به آهن قراضه شده بیرون میان ، رانندهء خانم بر میگردهمیگه:
-آه چه جالب شما مرد هستید!…. ببینید چه بروز ماشینامون اومده !همه چیزداغون شده ولی ما سالم هستیم …. ! این باید نشونه ای از طرف خدا باشه که اینطوری با هم ملاقات کنیم و ارتباط مشترکی رو باصلح و صفا آغاز کنیم …!
مرد با هیجان پاسخ میگه:
- اوه … “بله کاملا” …با شماموافقم این بایدنشونه ای از طرف خدا باشه !
بعد اون خانم زیباادامه می ده و می گه :
- ببین یک معجزه دیگه! ماشین من کاملا داغون شده ولی این شیشه مشروب سالمه .مطمئنن خدا خواسته که این شیشه مشروب سالم بمونه تاما این تصادف خوش یمن که می تونه شروع جریانات خیلی جالبی باشه رو جشن بگیریم!
و بعد خانم زیبا با لوندی بطری رو به مرد میده .
مرد سرش رو به علامت تصدیق تکان میده و در حالیکه زیر چشمی اندام خانم زیبا رو دید می زنه درب بطری روباز می کنه و نصف شیشه مشروب رو می نوشه و بطری رو برمی گردونه به زن .
زن درب بطری رو می بنده و شیشه رو برمیگردونه به مرد.
مرد می گه شما نمینوشید؟!
زن لبخند شیطنت آمیزی می زنه در جواب می گه :
- نه عزیزم ،فکر می کنم الان بهتره منتظر پلیس باشیم … !

88/6/17
12:47 عصر

آیامی دانستید

بدست مهدی فرهادپور در دسته

aia

آیامی دانستید فقط یک نفر از یک میلیارد نفر بیش از 116سال عمر میکند.


.
آیامی دانستید هر آمریکایی به طور میانگین 2 کارت اعتباری دارد.


.
آیامی دانستید قلب انسان میتواند خون را 10 متر به بیرون پرتاب کند.


.
آیامی دانستید متداولترین نام در دنیا محمد است.


.
آیامی دانستید زبان قویترین ماهیچه در بدن است.


.
آیامی دانستید روز تولد شما حداقل با 9 میلیون نفر دیگر یکی است.


.
آیامی دانستید ستاره دریایی مغز ندارد.


.
آیامی دانستید زنان تقریبا 2 برابر مردان چشمک میزنند.


.
آیامی دانستید شما نمیتوانید با حبس کردن نفستان خودکشی کنید.


.
آیامی دانستید لئوناردوداوینچی قیچی را اختراع کرد.


.
آیامی دانستید درآمد مایکل جوردن از کمپانی نایک، بیش از درآمد تمام کارکنان این کمپانی در کشور مالزی است.


.
آیامی دانستید هیچ کلمه ای در زبان انگلیسی با کلمه month هم قافیه نمیشود.


.
آیامی دانستید مورچه ها بعد از مرگ در اثر سم پاشی به پهلوی راست میافتند.


.
آیامی دانستید گربه ماهی بیش از 27000 عضو چشایی دارد.


.
آیامی دانستید کشتی ملکه الیزابت دوم بابت هر گالون سوختی که میسوزاند فقط 1.5 متر حرکت میکند.


.
آیامی دانستید صندلی الکتریکی را یک دندانپزشک اختراع کرد.

. آیامی دانستید که خوک ها به دلیل فیزیک بدنی قادر به دیدن آسمان نیستند؟


.
آیامی دانستید که فندک قبل از کبریت اختراع شد؟


.
آیامی دانستید که سالانه 4 هزار نفر غیر سیگاری در اثر همنشینی با افراد سیگاری به سرطان ریه مبتلا شده و جان می سپرند؟


.
آیامی دانستید که در زیمبابوه از هر 5 نفر یکی مبتلا به بیماری ایدز است؟
.
آیامی دانستید ایران به سی کشور جهان تسهیلات نظامی صادر می کند؟


.
آیامی دانستید که هر 13 دقیقه یک کتاب جدید در امریکا منتشر میشود؟


.
آیامی دانستید که از جمعیت 6 میلیاردی جهان 5/1 میلیارد نفر از اب اشامیدنی محرومند و 6/1 میلیارد نفر به برق دسترسی ندارند.


.
آیامی دانستید که سرطان سینه چنانچه در مراحل اولیه باشد حتی با ماموگرافی
نمیتوان پی به وجود ان برد مگر اینکه چند سال از رشد ان گذشته باشد؟ بد نیست
بدانید مصرف لیمو ترش از ابتلا به بیماری سرطان سینه جلوگیری می کند


.
آیامی دانستید که در ایران سالانه  28 هزار نفر در حوادث رانندگی جان خود را از
دست می دهند. این امار در جهان یک میلیون دویست هزار نفر میباشد که نود در
صد ان مربوط به کشورهای جهان سوم میباشد.


.
آیامی دانستید که مار می تواند تا نیم ساعت بعد از قطع شدن سرش نیش بزند.


.
آیامی دانستید که بیشتر هواپیماها صندلی شماره 13 را ندارند.


.
آیامی دانستید که اثر سیب در بیدار نگهداشتن افراددرشب بیشتر از قهوه و کافین
است.


.
آیامی دانستید که 55درصدسوانح هوایی در زمان نشستن هواپیماو30درصد در
هنگام برخاستن هواپیما رخ می دهد.


.
آیامی دانستید که در تایوان بشقاب های گندمی درست میشودوافراد بعد از خوردن
غذابشقاب هایشان را هم می خورند.


.
آیامی دانستید که گوش و بینی درتمام طول عمر انسان در حال رشد می باشند و
بزرگتر می شوند.


.
آیامی دانستید که آب دریا بهترین ماسک زیبایی پوست می باشد

آیامی دانستید که اولین مردمانی که نخ را کشف کردند وموفق به ریسیدن ان شدند
ایرانیان بودند.


.
آیامی دانستید که بزرگترین دریای دنیا دریای مدیترانه است و عمیق ترین نقطه ان
به 4330متر میرسد.


.
آیامی دانستید که فقط پشه ماده نیش می زند و از پروتین خون مکیده شده جهت
تخم گذاری استفاده می کند.

. آیامی دانستید که هر چشم مگس دارای 10 هزار عدسی است.


.
آیامی دانستید مقاومت موش صحرایی در برابر بیآبی بیشتر از شتر است.


.
آیامی دانستید جمعیت میمونهای هند بالغ بر 50 میلیون است.


.
آیامی دانستید یک نوع وزغ وجود دارد که در بدن خود سم کافی برای کشتن 2200 انسان در اختیار دارد.


.
آیامی دانستید350 هزار نوع کفشدوزک در جهان وجود دارد.


.
آیامی دانستید نوشابه های زرد رنگ، زیانبارتر از نوشابه های سیاه رنگ هستند.


.
آیامی دانستید شش چپ، اندکی از شش راست کوچکتر است تا فضای کافی برای قرارگیری قلب فراهم آید.


.
آیامی دانستید تعداد سلولهای گیرنده بویایی در سگهای معمولی، یک میلیارد و در سگهای شکاری4  میلیارد عدد است

. آیامی دانستید رشد کودک در بهار بیشتر است.


.
آیامی دانستید حس بویایی مورچه با حس بویایی سگ برابری می کند.


.
آیامی دانستید در تمام وجود شما بیش از یک مشت گچ (کلسیم) وجود دارد.


.
آیامی دانستید هر تکه کاغذ را بیش از 9 بار نمی توان تا کرد.


.
آیامی دانستید وقتی عطسه می کنید قلب شما به اندازه یک میلیونیم ثانیه می ایستد.


.
آیامی دانستید تنها غذایی که فاسد نمی شود عسل است.


.
آیامی دانستید حلزون می تواند سه سال بخوابد.


.
آیامی دانستید فیل ها قادر به پریدن نیستند.


.
آیامی دانستید شن خیس از شن خشک سبکتر است.


.
آیامی دانستید تا زمانی که غذا با بزاق مخلوط نشود، مزه اش احساس نمی گردد.


.
آیامی دانستید گاو نر کوررنگ است و فقط به حرکت شنلی که گاوباز در جلوی او تکان می دهد حساس است. دیگر فرقی نمی کند شنل چه رنگی باشد.


.
آیامی دانستید قدرت بینایی جغد هشتاد و دو برابر انسان است.


.
آیامی دانستید فقط قورباغه های نر قورقور می کنند.


.
آیامی دانستید لایه ی اوزون فقط به اندازه دو سکه ی روی هم ضخامت دارد.


.
آیامی دانستید رازی به غیر از الکل کاشف گوگرد هم هست.


.
آیامی دانستید قرنیه چشم انسان خون ندارد.


88/6/14
11:38 عصر

اینم یک مطلب جالب درباره آقابان

بدست مهدی فرهادپور در دسته

1-  می دونید سریعترین راه به چنگ آوردن قلب یک مرد چیه ؟ پاره کردن سینه اش با یک کارد آشپزخانه
     2-  می دونید مردها مثل مخلوط کن هستند..... برای اینکه تو هر خانه از اون هستش ولی نمی دونین به چه دردی می خوره
     3-  مردها مثل آگهی بازرگانی هستند..... یک کلمه از چیزهایی را که میگن  نمیشه باور کرد
     4-  مردها مثل کامپیوتر هستند..... کاربری شون سخته هرگز حافظه قوی ندارند
     5-  مردها مثل سیمان هستند .....وقتی جایی پهنشون می کنید باید با کلنگ آنها را از جا بکنید
     6-  مردها مثل تعطیلات هستند..... هیچ وقت به اندازه کافی بلند به نظر نمی آیند.
     7-  چرا مردها دوست دارند با دخترهایی آشنا بشوند که قصد ازدواج با اونها را ندارند؟.....شما بگید چرا سگها به دنبال ماشینهایی واق واق می کنند که قطد رانندگی اون را ندارند؟
     9-  مردها مثل طالع بینی مجلات هستند..... همیشه بهتون میگن که چیکار بکنید و معمولا هم اشتباه می گویند
     10-  مردها مثل جای پارک هستند .....خوب هاشون قبلا اشغال شده و اونایی که باقی موندن یا کوچیک هستند یا جلوی در منزل مردم
     11-  مردها مثل باران بهاری هستند.....هیچوقت نمی دونید کی میاد چقدر ادامه داره  و کی قطع میشه
     12-  مردها مثل نوزاد هستند..... توی اولین نگاه شیرین و با مزه هستند اما خیلی زود از تمیز کردن و مراقبت از آنها خسته میشید
     13-  مردها مثل ماشین چمن زنی هستند..... به سختی روشن میشن و راه میفتن , موقع کار کردن حسابی سروصدا راه می اندازند و نیمی از اوقات هم اصلا کار نمی کنند.

88/6/14
11:35 عصر

مطلب جالب درباره خانمها

بدست مهدی فرهادپور در دسته

می دونین فرق خانمها با آهن ربا چیه؟..... آهن ربا حداقل یک روی مثبت داره 

 1-  می دونین فرق خانمها با آهن ربا چیه؟..... آهن ربا حداقل یک روی مثبت داره  2-  خانمها مثل رادیو هستند..... هر چی میخوان میگن ولی هر چی بگی نمی شنوند
     3-  خامنها مثل چسب دوقلو هستند.....اگه دستشان با گوشی تلفن مخلوط شد دیگه باید سیم تلفن را برید
     4-  خانمها مثل رعدوبرق هستند ..... اول برق چشماشون میرسه بعد رعد صداشون
     5-  خانمها مثل لیمو شیرین هستند..... اول شیرین هستند ولی بعد تلخ میشن
     6-  خانمها مثل گچ هستند ..... اگه چند دقیقه مدارا کنید چنان سفت و سخت میشن که دیگه حالتی نمی گیرند.
     7-  خانمها مثل کنتور برق هستند..... هر چند سال یکبار عدد سنشون صفر میشه
     8-  چرا خانمها نمی توانند نقشه بخوانند/ ..... برای اینکه فقط ذهن مرد هستش که میتونه تجسم و درک کنه که یک کیلومتر با یک سانتی متر نشون داده شده
     9-  خانمها مثل اینترنت هستند.... از هر موصوعی بک فایل اطلاعاتی دارند
     10-  خانمها مثل فلزیاب هستند ..... از نزدیک طلافروشی که رد میشن عکس العمل نشان میدن
     11-  خانمها مثل موبایل هستند هر موقع کار مهم دارید در دسترس نیستند

 

88/6/14
11:21 عصر

تفریح جدید کودکان چینی

بدست مهدی فرهادپور در دسته

کودکان چینی نوع جدیدی از تفریح را در پارک های بزرگ شهرها تجربه می‌کنند.
خبرگزاری شین هوا، با چاپ عکسهایی از پارک آبی در مرکز استان "هوبی" چین تفریح جدید کودکان چینی را به نمایش گذاشت.

Image

Image

         توپ‌های بزرگی که بوسیله آنها کودکان می توانند روی آب راه بروند از اروپا وارد چین شده و به بچه ها این امکان را می‌دهد که هم زمان علاوه بر تفریح یاد بگیرند که چطور تعادل خود را حفظ کنند.

این سرگرمی جالب اکنون در اکثر پارکهای شهر های بزرگ چین وجود دارد. 


<      1   2   3   4   5   >>   >